جدول جو
جدول جو

معنی فراخ حال - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ حال(فَ)
قاهی. (منتهی الارب). آنکه کار و بارش خوب است. (یادداشت بخط مؤلف).
- فراخ حال بودن، در رفاه زیستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- فراخ حالی، غضارت عیش. رفاه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فراخ حال
آنکه کار و بالش نیکوست
تصویری از فراخ حال
تصویر فراخ حال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراغ بال
تصویر فراغ بال
کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخ فال
تصویر فرخ فال
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، نیکوبخت، خجسته، مستسعد، طالع مند، خوش طالع، شادبخت، صاحب اقبال، اقبالمند، خجسته طالع، صاحب دولت، مقبل، نکوبخت، سعید، فرخنده بخت، ایمن، فرخنده طالع، نیک اختر، بختیار، بلنداقبال، بلندبخت، خجسته فال، سفیدبخت، جوان بخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن میوه و خواربار فراوان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ جا
تصویر فراخ جا
جای گشاده، محل وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ دل
تصویر فراخ دل
فراخ آستین، برای مثال به جود تو که از او حرص تنگ حوصله شد / فراخ دل به مروت گشاده کف به عطا (مجیرالدین بیلقانی - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
فراخ آستین، برای مثال فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را / چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد (خاقانی - ۸۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ سالی
تصویر فراخ سالی
فراوانی و ارزانی خواربار در سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
توانگر و کامران، خوشحال و خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
آنکه گام های بلند و فراخ برمی دارد، تیزرو، فراخ قدم، کنایه از لاابالی، بی بند و بار
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیزرو باشد: اسب فراخ گام. (یادداشت بخط مؤلف). فراخ قدم. رجوع به فراخ قدم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تباه حال. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جای گشاده: فجرهالوادی، فراخ جای رودبار که آب روان گردد بسوی آن. (منتهی الارب). رجوع به فجرهالوادی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ غِ)
آسودگی خاطر. آسایش و راحتی خیال:
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 230)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ)
پردل. بی باک، شکم باره و پرخور: مردی بود از بنی خزاعه نام او سلیمان بن عمرو و کنیتش ابوعینان. مردی فراخ دل و خورنده. (ترجمه تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گاو. گاو نر. ورزاو. ورزگاو. (از یادداشت بخط مؤلف) : سیصد سر اسب و فراخ شاخ و گوسفند. (جهانگشای جوینی). حاضران قصۀ شاخ زدن فراخ شاخ را از او پرسیدند. (انیس الطالبین ص 137). به این مبلغ چهل وهفت دینار فراخ شاخی بگیر و زراعت کن. (انیس الطالبین ص 99)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دست باز. کریم و بخشنده. فراخ آستین:
فراخبال کند عدل تنگ قافیه را
چنانکه چرخ ردیف دوام او زیبد.
خاقانی.
رجوع به فراخ آستین شود
آسوده خاطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سالی که در آن غلات و اجناس بکثرت پیدا شود. (آنندراج). مقابل تنگ سال. (یادداشت بخط مؤلف) : چون جو راست برآید وهموار، دلیل کند که آن سال فراخ سال بود و چون پیچیده و ناهموار برآید تنگسال بود. (نوروزنامۀ خیام)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خوشحال، دولتمند. (آنندراج). فراخ روزی. رجوع به فراخ روزی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخبال
تصویر فراخبال
آسوده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دل
تصویر فراخ دل
پر دل بی باک، پر خور شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخ فال
تصویر فرخ فال
خجسته فال خوش طالع خوشبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سالی
تصویر فراخ سالی
فراوانی غلات و اجناس در ظرف سال مقابل تنگ سالی قحط سالی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که دارای شاخ بزرگ است، گاو نر ورزوا: و یک هزار سر فراخ شاخ و دراز گوش و هزار گوسفند بیاوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، دولتمند ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیز رود فراخ قدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن غلات و اجناس به فراوانی یافت شود مقابل تنگ سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغ بال
تصویر فراغ بال
آسوده دل در تازی بال برابر با دل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
((فَ))
آسوده خاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخ فال
تصویر فرخ فال
((فَ رُّ))
خوشبخت، نیک بخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن محصول فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین
گاو یا گوسفندی که شیر ندهد، گاو یا گوسفندی که هنوز نزاییده
فرهنگ گویش مازندرانی